چند خنده حلال
برگرفته از www.Morabbee.ir
حاضر جوابی های کودکانه: دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با اینکه موجود عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
................................
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ: ﺭﻧﮓﻣﻮ ﺧﺮﻣﺎﯾﯽ. ﯾﺎﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﺕ ﻣﺸﮑﯿﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺮﻣﺎ ﻣﺸﮑﯿﺎ. ^__^ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺿﺎفه خدمت خوردم ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ
.....................................
یک احساس بدی دارم . . . . . . زندگی داره به اینترنتم لطمه میزنه!!!!!
.....................................
این که میوه های کشور های استوایی رو میارن یه کشور دیگه اصن خوب نیس! ما یه چی تو مایه های آناناس خریده بودیم، مثل چی نگاش می کردیم همینجوری... دفترچه راهنما هم نداشت.
.....................................
دیشب رفتیم واسه شام غذا بگیریم، طرف میگه میبرین یا عکس میگیرین.
.....................................
مادربزرگم رو بردم دکتر. به دکتره میگه آقای دکتر یه دارویی بهم بده دردم ساکت بشه تا فردا برم پیش یه دکتر درست حسابی! من فقط سقف رو نگاه میکردم |:
برگرفته از www.Morabbee.ir
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ: ﺭﻧﮓﻣﻮ ﺧﺮﻣﺎﯾﯽ. ﯾﺎﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﺕ ﻣﺸﮑﯿﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺮﻣﺎ ﻣﺸﮑﯿﺎ. ^__^ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺿﺎفه خدمت خوردم ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ
.....................................
یک احساس بدی دارم . . . . . . زندگی داره به اینترنتم لطمه میزنه!!!!!
.....................................
این که میوه های کشور های استوایی رو میارن یه کشور دیگه اصن خوب نیس! ما یه چی تو مایه های آناناس خریده بودیم، مثل چی نگاش می کردیم همینجوری... دفترچه راهنما هم نداشت.
.....................................
دیشب رفتیم واسه شام غذا بگیریم، طرف میگه میبرین یا عکس میگیرین.
.....................................
مادربزرگم رو بردم دکتر. به دکتره میگه آقای دکتر یه دارویی بهم بده دردم ساکت بشه تا فردا برم پیش یه دکتر درست حسابی! من فقط سقف رو نگاه میکردم |:
داشتم اتاقمو جاروبرقی میکشیدم و در حینش، آهنگم گوش میکردم، هندزفری تو گوشم، وُلوم بالا و شروع کردم با جدیت تمام جارو کشیدن. بعد ۵ دقیقه مامانم زد رو شونم!!! هندزفری رو در آوردم گفتم جانم مامان؟ گفت لااقل جارو رو روشن کن.
:- 🔹🔹🔹
مراحل زندگی شکسپیر شکس نوزاد شکس نونهال شکس نوجوان شکس جوان شکس میانسال شکسپیر اگه کاری ندارید من برم دانشگاه شریف سمینار دارم.
🔹🔹🔹
تبلیغات ماست به زودی . . . . . . . این ماست واس ماس. یعنی ساختش از ماس. شیرش هم از گاو ماس. کارخونش هم از بابایی ماس. نوش جون شما و ماس. ماست واس ماس.
🔹🔹🔹
پلیس راهنمایی رانندگی شهر، برای چندمین بار اعلام کرد: شهروندان عزیز برای آزمون راهنمایی رانندگی، احتیاج نیست ناشتا باشید. لطفاً سوال نفرمایید.
🔹🔹🔹
تو جاده شمال داشتم میرفتم،یه دفعه یه گاو پرید وسط جاده!! زدم رو ترمز و خیلی شاکی دستمو گذاشتم رو بوق، دیدم همینجوری وایساده تو جاده داره نیگا میکنه، اومدم پیاده شم گاوه یه نگا به من کرد، یه نگا به تابلوی محل عبور حیوانات، بعد یه سری تکون داد و رفت!!! اصلا داغونم کرد...
🔹🔹🔹
کاش این فوتوشاپم زودتــــــــــــــــر تحریم کنن ⇜ بفهــــمیم بعضیــــــــــــــــا ⇜ چــــه شکلیـــن
🔹🔹🔹
اﺳﺘﺎﺩ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻼﺱ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﻠﻮﻍ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﻤﺘﻪ ﭼﭙﻪ !؟ ﮔﻔﺘﯿﻢ : ﭼﻮﻥ ﻭﺍﯾﺮﻟﺲ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻧﺘﻦ ﻣﯿﺪﻩ !!!!!! ﺩﭼﺎﺭ ﯾﺎﺱ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﺷﺪ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ
🔹🔹🔹
من تو کار این پشه ها موندم اگه یه نقطه اندازه مورچه رو توریه پنجره پیدا کنن، هزارتاشون میان داخل. امان از اون موقعی که بخوایم بیرونشون کنیم. همه پنجره ها رو باز کنیم بازم به شیشه میخورن.
به بعضیا هم باید یادآوری کرد که اسم دارن رو بچشون میذارن
یوزرنیم انتخاب نمیکنن که این همه اصرار دارن کسی برنداشته باشه . . . !
............................................
کارمند تازه وارد به مدیر: جناب! من هرچی در یخچال اداره میزارم سریع خورده میشه ( پنیر” نون” گردو” حلوا” و… ) برای صبحونه فردای خودم چیزی باقی نمیمونه ! مدیر: آقای محترم لطفا فامیلتونو روش بنویسید. کارمند: فامیلم “صلواتیه” روی همه شون نوشتم :|
............................................
زندگیم خوب بود . . . درسم خوب بود . . . کارم رو برنامه بود . . . تو مهمونی ها تو جمع بودم . . . خوابم به موقع بود . . . تا اینکه یه از خدا بی خبری اومد گفت: واقعا گوشیت اینترنت نداره !؟!؟ از خدا که پنهون نیست . . . . ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر که از شما پنهونه !!! وگرنه میذاشتین تو لاین و وایبر و اینستاگرام، الان کل ایران میدونستن !
به بعضیا هم باید یادآوری کرد که اسم دارن رو بچشون میذارن
یوزرنیم انتخاب نمیکنن که این همه اصرار دارن کسی برنداشته باشه . . . !
............................................
کارمند تازه وارد به مدیر: جناب! من هرچی در یخچال اداره میزارم سریع خورده میشه ( پنیر” نون” گردو” حلوا” و… ) برای صبحونه فردای خودم چیزی باقی نمیمونه ! مدیر: آقای محترم لطفا فامیلتونو روش بنویسید. کارمند: فامیلم “صلواتیه” روی همه شون نوشتم :|
............................................
زندگیم خوب بود . . . درسم خوب بود . . . کارم رو برنامه بود . . . تو مهمونی ها تو جمع بودم . . . خوابم به موقع بود . . . تا اینکه یه از خدا بی خبری اومد گفت: واقعا گوشیت اینترنت نداره !؟!؟ از خدا که پنهون نیست . . . . ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر که از شما پنهونه !!! وگرنه میذاشتین تو لاین و وایبر و اینستاگرام، الان کل ایران میدونستن !
برگرفته از www.Morabbee.ir
حاضر جوابی های کودکانه: دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با اینکه موجود عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
................................
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
برگرفته از www.Morabbee.ir
حاضر جوابی های کودکانه: دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با اینکه موجود عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
................................
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
برگرفته از www.Morabbee.ir